سوسيس
ديروز اولين روز كاري سال 90 بود. صبح باربد رو گذاشتم خونه مامان بزرگ و ساعت حدود يازده بود كه زنگ زدم هنوز بيدار نشده بودند. ساعت دوازده خاله مريم زنگ زد وگفت بيا باربد رو ببر. خونه رو گذاشته روي سرش. دو برابر اين بچه ها شلوغ ميكنه يا مي رقصه يا ميدوئه يا .... خلاصه كه خيلي اذيت ميكنه (ماشاءالله). ساعت سه بود كه رسيدم خونه. رفتم كه بهشون نهار بدم. زهرا و محمدرضا خيلي خوب و راحت غذاشونو خوردن ولي باربدي آقا پدرمو درآورد تا غذاشو خورد. با بدبختي هم بالاخره ساعت پنج بعداز ظهر خوابوندمشون. پريروز كارتون مورچه و مورچه خوار رو داشت مي داد اون قسمتش كه مورچه سوسيس داره مي بره. مورچه خوار بهش مي گيره سلام سوسيس. خلاصه كه بابايي به...
نویسنده :
لعيا خاني
11:41