زنهاي مختار
بعد از ظهر رفتيم پارك خيلي بازي كرد بعدشم بابايي باز پشت در مونده بود اومد پارك دنبالمون. رفتيم خريد كرديم. بعد رفتيم خونه دايي احد اومد خونمون. داشتيم تكراري مختارنامه رو مي ديدم كه اون تيكش بود كه زن مختار رو كشتن. دايي احد با ناراحتي به باربدي آقا گفت: باربد ديدي زن مختار مرد. باربدي آقا هم گفت: دايي احد عيب نداره آخه مختار دو تا زن داره. با انگشتاش هم دو تا رو نشون مي داد. شاخ در آورديم. گفتم: تو از كجا مي دوني؟ گفت: خودم ديدم تو مختار.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی