مامانه جديد
جمعه 16/10/1390
صبح بيدار شديم رفتيم لب دريا. بماند كه بابايي مي خواست يه جاي جديد ببره كه گم شد و راه نيم ساعته رو دو ساعت و نيم تو راه بوديم. وقتي رسيديم باربدي آقا رو لخت كرديم و فرستاديم دريا كلي بازي كرد ولي به قول خودش يخ بنده شد (يعني يخ زد) كه يكساعت نشد كه برگشتيم بازهم پاساژ گردي. ساعت شش و ربع بعداز ظهر باربدي آقا با بابايي رفتند سينما فيلم آرتور. (باربدي آقا اولين باري بود كه رفت سينما). داشت ميرفت از هم خداحافظي كردني بهم گفت: مي رم يه مامانه جديد پيدا كنم. منو مي گي بهش گفت: پس منم برم يه پسره جديد پيداكنم؟ (ناخداگاه بغض كردم ولي خودم رو خيلي كنترل كردم)
خلاصه رفتن و منم رفتم دنباله كارهاي خودم. وقتي برگشت بهم گفت: مامان لعيا من يه مامانه جديد پيدا كردم. گفتم: كو؟ منو نشون داد و گفت ايناهاش. بهم گفت: پسره تو كو؟ منم خودش رو نشون دادم وگفتم ايناهاش و محكم بغلم كرد و كلي ذوق مرگ شدم. به بابايي گفتم تو يادش دادي؟ قسم خورد كه من هيچي بهش نگفتم.