عيد
از امرو تا آخر هفته خاله كوثر نمي ياد پيش باربدي آقا ما هم براي راحتي باربدي آقا (و البته خودمان) از ديشب ميمونييم خونه مامان بزرگ. بابايي هم صبح مي ياد دنبالم كه با هم ميريم اداره.
خيلي خوشحال بود كه مي مونيم خونه مامان بزرگ چون اصولاً ما اگه بمونيم چهارشنبه يا پنجشنبه مي مونيم كه فرداش تعطيله و بر اين اساس فكر مي كرد كه فردا مي مونم پيشش. كلي ناراحت شد كه وقتي بهش گفتم فردا مي رم اداره ولي چاره اي جر پذيرفتنش نداشت.
ديشب هم خيلي دير خوابيد و امروز صبح ساعت 6 بيدار بود و منو بيدار ميكرد كه پاشو ببين صبح شده پاشو بايد بيدارشيم. شب هم رفتيم خونه عمه كلي با عمو علي بهش خوش گذشت.
راستي شنبه رفتم براش خريد لباس براي عيد. قرار بود كه فقط يه كت تك براش بخرم كه شلوار و كلاه هم براش خريدم. كلي ذوق كردم داشتم از ذوق مي مردم. خيلي خيلي جيگر شد. عين آقاها وايساد براش پرو كردم و ذوق هم مي كرد. كلي.