زبان آذري
مامان خيلي ببخشيد اين روزها خيلي سرم شلوغه نمي تونم هر روز بنويسم. امروز بالاخره اون جلسه دادگاه كه خيلي براش استرس داشتم، برگزار شد. خدا رو شكر خيلي خوب بود. بعد از ظهر رفتيم خونه مامان بزرگ. با دايي احد داشت ميرفت بستني بخره. به دايي گفتم: بستني ي خ ي (براي اينكه باربدي آقا متوجه نشه) آلما (به زبان آذري يعني نخر). بعد از خريد دايي اومد و گفت كه باربدي آقا تو راه دايي رو ديونه كرد و هي پرسيده مامانم بهت چي گفت؟ آخرشم گفته: مامانم بهت گفت برام بستني يخي نخري؟ حالا قيافه من ديدن داشت. دلم خوشه كه تركي حرف مي زنم و كلمات حرف به حرف مي گم كه متوجه نشه. غافل از اينكه اوني كه متوجه نمي شه خودمم.
شب هم تو راه خونه گفتم بخواب كه مستقيم ببرم بذارمت تو تختت منم بخوابم پيشت. بعد با ناراحتي گفت: نه نميخوابم چون تو مي ري سر كار. و بهش توضيح دادم كه من صبح مي رم. ولي مي گفت: صبح كه بيدار مي شم تو كه نيستي و هي توضيحه من تكرار ميشد. باز هم عذاب وجدان و غم و غصه