باربدباربد، تا این لحظه: 16 سال و 8 روز سن داره

باربدي آقا

شاعر

1389/12/15 10:12
نویسنده : لعيا خاني
163 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز هم حالم خوب نيست ولي مي خوام كه آروم باشم. منتظر يه خبرم.

ديروز با حال بدم رفتم خونه. تا درو باز كردم داد كشيد و گفت من بُغاله (يعني بزغاله) هستم. تو هم مامان بُغاله، خاله مريم هم گرگه. بعد مي‌دويد و مي‌گفت خاله مريم منو خورد. تا تهش خوندم از صبح دارن چه بازي مي‌كنن. خالا مگه آروم مي‌شد. همش مي دويد و مي‌گفت: خاله مريم منو نخور. بهش گفتم مامان بز غا له اونم گفت بزغايه. خلاصه بعد از كلي داد و بيداد، براش كتاب خوندم و خوابيد. بعد از ظهر كه بيدار شد كلي با هم بازي كرديم و براش چند تا كتاب خوندم، مي‌مي‌ني، حسني نگو بلا بگو، شنگول و منگول، ذهن پويا و ... . داشتم حسني نگو بلا بگو رو مي‌خوندم. كتابهاشو من اولشو مي‌خونم بعد اون ادامه مي‌ده. رسيديم به اون قسمتش كه باباش مي‌گفت سر تو مي‌خواي باربد مي گفت تيغ بزني؟ بهش گفتم مامان تيغ بزني نه اصلاح كني. اصرار كه نا كه نه تيغ بزني. بعد ادامه داديم ... غازه پريد تو استخر. تو اردكي يا غازي؟ من غاز خوش فوري گفت گِلَم. گفتم نه مامان خوش زبانم. اينو هم هر كاري كردم قبول نكرد. كلاً يه كتابِ حسنيِ جديد سرود. پسرم قراره شاعر بشه .   كل كتاب حسني رو نقاشي كشيده بود. صفحه آخر كه اصلاً ديده نمي شه كل صفحه خط خطي شده. رسيديم به صفحه آخر گفت: مامان ببين نقاشي كردم. گفتم :چرا؟ فوري بهم گفت: چون سفيد بود. بهش گفتم مگه هر چيزي سفيد باشه بايد نقاشي كني. صاف صاف توي چشام نگاه كرد و گفت: آره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان ديبا و پرند
15 اسفند 89 16:11
سلام دوستم چشم ما روشن. تو كه ميدوني اين اسراف نكردن تا 67 رسيده براي من.
نرگس
15 اسفند 89 16:18
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد