چيپيس
صبح ساعت ده صبح بيدار شد. بهش گفتم بخواب. گفت: مامان بيدار شو. ببين صبح شده. بعد از صبحونه كلي بازي كرد با ماشيني كه بابايي براش سوغاتي آورده بود. نهار هم نخورد. بعد از ظهر با بابايي رفت پارك. بعدشم هايپر. بابايي گفت بريم شام بيرون. گفتم نه چون نهار نخورده مي خوام يه غذاي سالم بخوره. به سلامتي شام هم نخورد و گريه كرد و به قول خودش چيپيس و ماست خورد. اين هم جواب باربدي آقا به وجدان من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی