باربدباربد16 سالگیت مبارک

باربدي آقا

بزرگ

1390/3/29 23:59
نویسنده : لعيا خاني
180 بازدید
اشتراک گذاری

صبح باهاش صحبت مي كردم بهم گفت: مامان لعيا بيا با هم بخوابيم بعد بريم خونه مامان بزرگ. صبح با پرستارش حموم رفته بود ولي نذاشته بود سرش رو بشوره. گفته بود: شامپو خونه مامان بزرگه. (كه پرستارش سرش رو نشوره). رفتم خونه حاضر شديم رفتيم خونه مامان بزرگ. يه كم يازي كرد و با هم رفتيم پارك حدود يك ساعت و نيم بازي كرد. با يه دختر دوست شد به اسم كيميا. بدون كيميا سُر نمي خورد. چون از باربدي آقا كوچيكتر بود، همش دستشو ميگرفت. احساس بزرگی می کرد. تا کیمیا بره بالای سرسره هیچ کسی رو نمی ذاشت سر بخوره. دستاشو باز می کرد و می گفت: برو. خیلی هوای کیمیا رو داشت. از الان داره یه کار می کنه که حس مادر شوهری من به عروس تقویت بشه نیشخند (البته از نوع بدش و تُرکیش)
خلاصه خيلي بهش خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد