باربدباربد16 سالگیت مبارک

باربدي آقا

غذا نخوردن

1390/4/19 23:59
نویسنده : لعيا خاني
216 بازدید
اشتراک گذاری

صبح تو پاركينگ داشتم سوار ماشين مي شدم كه فنچ (يك نوع پرنده) ديدم. يادم اقتاد  مامان بزرگ يه فنچ داشت كه باربدي آقا يه زماني با نگاه كردن به فنچ فقط غذا مي خورد. يعني توي حياط مامان بزرگ فنچ رو مي ذاشتيم و بابدي آقا اونو مي ديد و غذا مي خورد. خداي من، من چي كشيدم و همچنان مي كشم از بد غذايي باربدي آقا. بعد از ظهر هم از دكتر گياهي براي خودم و مامان بزرگ و باربدي آقا وقت گرفته بودم كه گفت بايد حجامت بشه كه من نذاشتم. از ساعت چهار و بيست مطب بوديم ساعت يك ربع به نه رسيديم خونه. جنازه بودم ولي ماشاءالله باربدي آقا سرحال اونجا همه شناختنش. آخراش كه مي خواستيم بيام. هركي مي‌ديدتش مي گفت: شما خسته نشدي؟ و باربدي آقا مي خنديد و مي دويد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد