اداره
امروز باربدي آقا مهمونم بود توي اداره. بهش خوش گذشت. به همه چيز فضولي مي كرد. خاله مهري كلي باهاش بازي كرد. به باربدي آقا گفت: باربد الان دلم براي نينيم تنگ شد. باربد هم گفت: پس چرا اينجايي. خاله هم با خنده گفت: بچه راست مي گه. براي يه لقمه نون حلال. از ماشين حساب كلي خوشش اومد. داشتم وسايلش رو حاضر مي كردم ديدم ماشين حساب رو گذاشته تو كوله پشتيم. توي سرويس هم فوري خوابش برد. بعد از ظهر هم خونه بوديم. روز خوبي بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی