اسپايدرمن
رفتم خونه ديدم ماشاءالله سرحال در حال دويدنه. يكم با هم سرو كله زديم رفتيم حمام. اينقدر جيغ جيغ كرد كه دعوامون شد. البته جيغ جيغش خوشحالي بود. بعدش هم دو تايي خوابيديم. ديروز اصرار داشت كه اسپايدرمن هستش و از در و ديوار بايد بره بالا (هي محمدرضا رو مسخره كردم سرم اومد). خلاصه كه همش حواسشو پرت ميكردم ولي خيلي موفق نبودم. بردمش توي اتاق خودمون. پاهامو بردم روي ديوار و هي روي ديوار راه ميرفتم غش غش ميخنديد. خودشم كار منو تكرار ميكرد. اين بازي ساده رو يه نيم ساعتي انجام داديم. خلاصه كه حسابي با هم بازي كرديم. خوش گذشت. بابايي هم دو روز زود اومد (ساعت 8:30 شب) چشم خورد. زنگ زد كه ديرتر مييام ساعت از 9:30 گذشته بود كه اومد. و باربد رفت كه اونو سرگرم كنه. يه دو ساعتي با دونههاي تسبيح (كه آقا ديروز پاره كرده بود) بازي كردند و با بابايي براي هر دونه اسم مي ذاشت. مثل قُلِيدون و ... و باربد هي تكرار ميكرد قُيِيدون. خيلي بهش خوش گذشت. ساعت ۱:۳۰ هم به امید اینکه فردا زود از خواب بیدار بشه تا وقتی مامان میادبریم خونه مامان بزرگ خوابید.