هيولا
امروز خونه بوديم و به كاراي خونه رسيدن و بعد از ظهر با بابايي رفت پارك. داشتيم شام ميخورديم بهش گفتم بگو مستر بين (آخه باربدي آقا به مستر بين مي گه اِنِه بين). برگشته مي گه: اصلاً مي گم تدي. تنبل خان.
ساعت يك و نيم نصفه شب توي تخت داشتيم مثلاً ميخواستيم بخوابيم. از زير ملافه دست بابايي رو يهو كشيد و داد زد: مامان ببين هيولا پيدا كردم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی