آلبالوي ترش
از صبح تو خونه داشتم كار مي كرد خيلي خسته شدم. بابايي شب گفت داشته با باربدي آقا تو اناقش معلم بازي ميكردند، بابايي معلم بوده و داشته بهش شكلها رو ياد مي داده. چند بار جواب داده ديگه نمي خواسته جواب بده يا بلد نبوده برگشته گفته: زينگ زينگ زينگ زنگ كلاس رو زدن كلاس تموم شد. شب تو تختخواب داشتيم مي خوابيديم مثل هر شب به هم شب بخير گفتيم و گفتم خوابهاي خوب ببيني. باربدي آقا هم گفت: تو هم همينطور. بهش گفتم باربدي آقا چون تو خيلي شكلات و آبنبات دوست داري. دعا مي كنم خواب شكلات و آبنبات ببيني. چند ثانيه بعد گفت: خدايا مامان لعيا خواب آلبالوي ترش ببينه. گفتم: من يا تو. گفت: نه تو چون تو خيلي آلبالوي ترش دوست داري.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی