باربدباربد16 سالگیت مبارک

باربدي آقا

بدون عنوان

1390/9/10 23:59
نویسنده : لعيا خاني
120 بازدید
اشتراک گذاری

صبح بيدار شد يهو بهم با بغض گفت: مامان لعيا پيشم مي موني؟ كلي ناراحت شدم و گفتم : آره مامان نگران نباش. امروز و فردا پيشتم. بعدشم يكم صبحونه خورد و خونه رو جارو كرديم و بابايي رفتيم خونه مامان بزرگ. بابايي با دايي رفت جايي و ما مونديم خونه. كلي شلوغ كرد. خاله مريم داشت پياز خورد مي كرد. باربدي آقا ديد چشماش داره مي سوزه. رفت عينك جوشكاري اسباب بازيشو زد و وايساد دم دره آشپزخونه و گفت ديگه چشمام نمي‌سوزه. بعد گفت: گلوم هم مي سوزه. خاله بهش گفت: خب برو تو اتاق. بعد خودش گفت: نه، خب دهنمو مي بندم.(انگار مجبوره).
خاله مريم داشت كار مي كرد. باربدي آقا فكر كرد من دارم كار مي كنم. اومد پيشمون و داد كشيد: تو با اون دست فلجت داري كار مي كني؟ گفتم نه مامان نگران نباش. من كار نكردم.
پسرم خيلي حواسش به منه. قربونش برم الهي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد