حافظه
شب داشتم باهاش بازي ميكردم كه بهش گفتم كه دوست داري بريم خونه چيستا خانم . گفت: نه اونا بيان. گفتم: نه هدي خان گفته ما بريم. با ناراحتي گفت: نه اونا بريم آخه ما بريم چيستا خانم جيغ مي كشه. (اين موضوع بر مي گرده به فروردين 89 ما رفته بوديم خونه چيستا خانم كه ايشون از ذوقشون جيغ كشيدن و باربدي آقا گريه كرد و ترسي د الا ولله بايد بريم خونمون.) ايول حافظه. شاخ در آوردم كه چجوري يادش مونده. خلاصه كه دليلي شد براي چلوندن باربدي آقا.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی