باطري
با كادو هدي خانم و كلي پازل رفتيم خونه مامان بزرگ. بعد از شام با دايي احد و مامان بزرگ رفتند پيش مجتبي. دايي احد اومد و تعريف كرد و گفت: باربدي آقا رفته از تو كشوي مجتبي چهار تا باطري برداشته و آروم در گوش دايي گفت دايي احد الاغم (يكي از اسباب بازيهاشه) باطري نداره. (يعني ببريم خونمون.) كلي آبرو ريزي ولي حسابي خنديدم. همين مونده بود پسرم از خونه مردم باطري برداره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی