اتوبوس سواري
29/12/1389 منو بابدي آقا از ديشب مونديم خونه مامان بزرگ كه بابا بره و به كاراي خونه برسه. نزديكهاي ظهر با خاله نرگس و دايي كريم رفتيم فروشگاه رفاه. اولين بار بود كه با باربدي سوار بي آرتي شديم. خيلي خوشش اومده بود و خوشحال بود كلي. خاله نرگس اينقدر خسته شده بود داشت ميمرد. هي ميگفت لعيا تو رژيم گرفتن نميخواهي. هر روز باربد رو ببر بيرون. كلي لاغر ميشي. دايي هم كه با اون وزنش به هن هن افتاده بود. البته به باربد خيلي خوش گذشت. از توي قفسه خوراكي، وسائل خونه ... بر ميداشت و ميذاشت توي سبد. بعد دايي ميذاشت سر جاش و اين كار هي تكرار ميشد.
سال 89 هم تموم شد با همه بديهاش و خوبي هاش. بستري شدن باربد توي بيمارستان بدترين خاطره سال 89 بود كه به خير گذشت. ولي كلاً سال خوبي بود خدا رو شكر
سال نو مبارك
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی