باربدباربد، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

باربدي آقا

دفاع جانانه

1390/1/6 13:15
نویسنده : لعيا خاني
159 بازدید
اشتراک گذاری

5/1/90 . ساعت تقريباً يك و چهل دقيقه بامداد بودكه از خونه مامان بزرگ اومديم خونه. چون زهرا و محمد رضا اومدن تهران. داشتم مثل هميشه با بدبختي گوشوارمو در مي آوردم كه در نمي يومد. بابايي خيلي بد كشيدو در آورد. از درد يه جيغ كشيدمو ضعف كردم افتادم روي تخت. باربدي اومد بالاي سرم و دست كشيد صورتم و گفت نازي نازي. بعد رفت بيرون از اتاق و به بابايي گفت: مامانمو چيكار كردي و يه صدايي اومد مثل سيلي زدن. كه از قرار رو پاي بابايي زده بود.ديگه غصه ندارم يه مدافع سرسخت دارم حقمو مي تونه بگيره  .

بعد بازم اومد پيش و بازم نازي نازي صورتمو و پاهامو. بازم رفت و جملشو تكرار كرد ولي ايندفعه بابايي دنبالش كر و باربد هم فرار كرد اومد تو اتاق و درو بست. و پيشم دراز كشيد ناراحت. الهي بميرم اينقدر ناراحت بود كه داشتم مي مردم از ناراحتيش. گفتم باربد الهي هزار جور بلا سرم بياد ولي ناراحتي تو رو نبينم و بي اختيار كلي گريه كردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد