باربدباربد، تا این لحظه: 16 سال و 9 روز سن داره

باربدي آقا

مهمون

1390/1/9 18:01
نویسنده : لعيا خاني
161 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز بعد از ظهر خونه مامان بزرگ، از خواب كه بيدار شد فوري گفت: مامان زهرا آنوم يُپشو بهم نمي ده دستمو يزايم يوس. (يعني زهرا خانم لُپشو بهم نمي ده تا دستمو بزارم روش) آخه از وقتي باربد رو از شير گرفتم چون عادت داشت به اينكه در حال شير خوردن بخوابه، عادتش دادم دستشو مي ذاره روي لپم و خوابش مي بره. از وقتي هم زهرا اومده بعد از ظهرها دستشو مي ذاره روي لپ زهرا مي خوابه. طفلك زهرا هم فوري روشو برگردون و گفت بيا.

ساعت حدود پنج بعد ازظهر با محمدرضا و زهرا و خاله نرگس رفتيم خونه ما مهموني. بماند كه قبل از رفتن خونه رفتيم به يه پاساژ يه كار يك ربعه داشتيم. فقط اينو بگم كه خاله نرگس به مرز خودكشي رسيده بود.

توي خونه هم اول محمد رضا و بعد زهرا را حموم كردم. زهرا از حموم اومد بيرون كلي باربدي آقا بهش خنديد و خودشو مي انداخت روي تخت تند تند مشت ميكوبيد روي تخت و زهرا رو با انگشت نشون ميداد و هر هر مي‌خند (البته با لحن مسخره كردن.) .

يعني رسماً خونه رو منفجر كردن. بابايي دستشونو گرفت و برد اتاق باربد و درو روشون بست.گفتم بله بابايي جنابعالي چهار تا بچه مي خواهي بيا با سه تا يكساعت نمي توني زندگي كني.  بعدانگاركه مي خواست كم نياره رفت يه كم باهاشون بازي كرد و مجبورشون كرد اتاق رو تميز كنن. ساعت حدود دوازده هم بابايي رفت رسوند خونه مامان بزرگ.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد