كاميون خاك برداري
ظهر توي راه خونه بودم كه موبايلم زنگ خورد. تا اومدم جواب بدم قطع شد. خونه مامان بزرگ بود چند بار اين كار تكرار شد. نگران شدم و زنگ زدم. حالا چي شده بود. دايي كريم براي باربدي آقا از اين ماشين هاي خاك برداري گرفته و آقا خاك مي خواسته. خاله مريم زنگ زده بوده كه من تو راه براش خاك بخرم كه از قرار پيدا كردن. بماند كه دايي كريم توي راه خريد بهش ياد داده كه بگو دوچرخه. سبيل بابات مي چرخه. باربدي آقا هم به همه گفته. رفتم خونه ديدم حياط خونه مامان بزرگ پر خاك و باربدي رو هم ده دقيقه است بردنش تو اتاق. تا منو ديد بازم خاك بازي شروع شد و منم حتماً بايد مي نشستم پيشش و تقريباً يك ساعتي با هم با هم بازي كرديم بعدش هم رفتيم پارك بعدشم خريد تا كادوي تولد بابايي رو بخريم . بعد از خريد ديدم ژاكتش تو تنش نيست. گفتم باربد ژاكتت كو؟ گفت توي طلا فروشي موند. غصه خوردم ولي گفتم فداي سرش. شب هم بابايي تاخير داشت كه تو راه با همون آژانس اومد دنبالمون و باربد هم كاميون خاكش كه توش خاك هم بود رو برداشت و رفتيم خونه.