پارك پرديسان
بابايي صبح كه بعد از صبحونه گفت بيا بريم پارك پرديسان. منم پيشنهاد دادم كه با دوستاي بابايي بريم . ساعت تقريباً يك ظهر بود كه پارك بوديم. هر كاري دلش خواست كرد. از غذا درست كردن با ماست و خيار و ماء الشعير و خاك گرفته تا بالا رفتن از تپه ها كه انصافاً من مي رفتم دنبالش به راحتي اون
نمي تونستم برم. ساعت هفت و نيم خونه بوديم توي ماشين پنج دقيقه چرت زد. بعد تقريباً چهل و پنج دقيقه هم توي حمام آب بازي كردند. گفتم حتماً تا غذاشو بخوره مي خوابه ولي ... . ساعت يازده و نيم با خاموش كردن چراغها خوابش برد. روز خوبي بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی