دقت
امروز رفتيم خونه مامان بزرگ بعدش هم بيرون براي خريد شكلهاي مختلف بن تن. (ديگه مجبورم كرد.) توي راه عمه رو ديديم. تو كوچه عمه اينا يهو يه مغازه رو نشون داد و گفت: مامان ديروز تو اين مغازه، تو به اين آقاهه گفتني آقا روغن الف داريد. همينجوري موندم و شروع كردم به چلوندنش كه دخترعمه ام گفت چي شده كه بهش توضيح دادم كه سه هفته پيش من از اين فروشنده پرسيدم روغن الف داريد؟ واقعاً دقت و حافظه بچه هاي اين دوره زمونه مثال زدنيه.
بعدشم رفتيم براي عمه اينا خونه ديديم و بعد رفتيم پارك و يه نيم ساعتي بوديم و بعد خريد بن تن و تا رسيديم خونه. مامان بزرگ گفت مجتبي و مامانش رفتن پارك دنبال شما. كه باربد هم داد كشيد كه بريم پيش مجتبي. رفتيم پارك هم كلي ذوق با بن تن بازي بعدشم خونه مجتبي اينا كلي بازي و خلاصه حسابي خسته شده بود. كه ساعت حدود ده بابايي اومد و ساعت يازده خوابش مي يومد كه رفتيم خونه. تو راه خوابيد.
امروز اولين بار بود كه توي خيابون پوشك نداشت. خداي كمكم كن تنبلي نكنم و زودي از پوشك بگيرمش.