مرغ
ظهر رفتيم خيابان ايرا ن (براي اولين بار بود كه مي رفتيم.) براي خريد مرغ. يكي از دوستامون براي نذري خواسته بود. تو راه بهش گفتم كه داريم مي ريم مرغ و ماهي ببينيم ولي وقتي داشتيم مي خريديم خواب بود. حالا خريديم داشتيم مي رفتيم كه بيدار شد و گريه كه پس مرغ و ماهي كوش؟ حالا هي توضيح بده كه خريديم و خواب بودي ولي ... . داد مي كشيد من مرغ ميخوام. بعدشم رفتيم خونه مامان بزرگ. تا شب اونجا بوديم. بعد از ظهرشم با بابايي رفت پارك و منم مشغول نذري پختم با خانواده پدري.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی