مسجد
بعد از ظهر داشتيم مي رفتيم كارواش كه باربدي آقا توي اتوبان گنبد هاي يه مسجد رو ديد و گفت مامان برج دو قلو . كلي خنديدم و گفتيم اين برج نيست گنبد مسجد و مثل هميشه قبول نكرد.. چون باربدي آقا خيلي كارواش رو دوست داره. بعدشم خونه مامان بزرگ. با بابايي رفت پارك و بدو بدو حسابي با مجتبي. شب هم با هم رفتيم حسينيه. اولش خوشش نيومد ولي وقتي مجتبي رو ديد خوشحال شد البته بعد از مدت كوتاهي با مجتبي رفت خونه. شبش هم پرستارش زنگ زد و گفت فردا نمي تونه بياد كه كلي شاكيم كرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی