باربدباربد16 سالگیت مبارک

باربدي آقا

مورچه

1390/2/22 23:59
نویسنده : لعيا خاني
190 بازدید
اشتراک گذاری

امروز كلي خوابيديم و بعدشم داشتيم صبحونه مي خورديم كه با تلفن با خاله مريم صحبت مي كردم. كه يهو ديدم يه چيزي مشكي رنگ از تو اتاق خودش آورد انداخت رو فرش و با ذوق داد مي كشيد پيداش كردم پيداش كردم. تلفن تموم شد ديدم يه موچه از اين بزرگهاست. گفت: مامان دنبال غذا مي گرده بهش نون بديم. بهش نون داديم. رفت تو لباسش. مجبور شدم لباسشو در آرم. بعد براش توضيح دادم كه اينجا خونه مورچه نيست و بايد بره خونشون. اگه تو رو از خونه خودمون ببرن خونه مورچه خوبه؟ و اين توضيحات. مورچه رو انداختيم تراس. كلي ناراحت شد و گريه كرد و باهاش خداحافظي كرد. بعدشم رفتيم حموم. ماشينشو برديم حموم. بعد نشت و آروم آروم مي رفت زير دوش و مي گفت : اينجا كارواشه و من ماشينم. واي از دستت باربد.

شب هم خونه مونديم و جايي نرفتيم. به كاري عقب افتادم رسيدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد