مورچه
امروز كلي خوابيديم و بعدشم داشتيم صبحونه مي خورديم كه با تلفن با خاله مريم صحبت مي كردم. كه يهو ديدم يه چيزي مشكي رنگ از تو اتاق خودش آورد انداخت رو فرش و با ذوق داد مي كشيد پيداش كردم پيداش كردم. تلفن تموم شد ديدم يه موچه از اين بزرگهاست. گفت: مامان دنبال غذا مي گرده بهش نون بديم. بهش نون داديم. رفت تو لباسش. مجبور شدم لباسشو در آرم. بعد براش توضيح دادم كه اينجا خونه مورچه نيست و بايد بره خونشون. اگه تو رو از خونه خودمون ببرن خونه مورچه خوبه؟ و اين توضيحات. مورچه رو انداختيم تراس. كلي ناراحت شد و گريه كرد و باهاش خداحافظي كرد. بعدشم رفتيم حموم. ماشينشو برديم حموم. بعد نشت و آروم آروم مي رفت زير دوش و مي گفت : اينجا كارواشه و من ماشينم. واي از دستت باربد.
شب هم خونه مونديم و جايي نرفتيم. به كاري عقب افتادم رسيدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی