وي دد
امروز تا ساعت يك ظهر خوابيده بود. خيلي خسته بود. پرستارش بهم زنگ زد و گفت خيلي نگرانه. ولي من گفتم ولش كن بزار بخوبه چون خيلي خسته شده. رفتم دنبالش رفتيم خونه مامان بزرگ چون امروز مامان بزرگ آب مرواريد چشم شو عمل كرد. كلي شلوغ كرد. پله ها رو مي رفت بالا عصبي شدم گفتم: وي دَدَ باربد. و باربد هم گفت: وي دد مامان لعيا. خندم گرفته بود. حاضر شديم بريم پارك كه تو راه مجتبي رو ديد و نيومد و با اون فوتبال بازي كرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی