خونه تکونی
ديروز بازهم هر كاري ميكردم نمي خوابيد. باز هم با دعوا خوابيديم. از خواب بيدار شد.گفتم مامان باهات دعوا كرد. گفت آره. مامان گفت (در حاليكه انگشت سبابشو گرفته بود بالا) لالا كن ديگه اي بابا. عصر هم شروع كرديم به تميز كردن بخشي از كمد اتاق خودمون بعدش هم رفتيم اتاق باربدي آقا. داشتم كفشهاشو مزتب ميكردم و در عين حال با تلفن صحبت مي كرد. باربد هم صندلي ارگشو گذاشته بود زير پاش. داشت با اسباب بازي هاي كمدش بازي مي كرد. كه يهو ديدم تمام دستشاش توي قوطي وازلينه. هر چي هم دستش رسيده كرده اون تو. گوسفند، دندون گير، آلوين، جاي تخم مرغ، مسواك، خمير دندون .... . خلاصه خودشم كه فاجعه. بهش گفتم چیکار می کنی. گفت دارم اسباب بازی هامو می شورم.قيافه من ديدني بود. با دستمال اول تميز كردمش بعد بردمش حموم. بابايي هم ساعت تقريباً نه و نيم بود كه اومد. توي اتاق سايه بازي مي كردند. همه چراغا رو خاموش كرده بودند و چراغهاي هليكوپتر رو رشون كرده بوند و سايه يازي مي كردند و غش غش مي خنديد. يكي از بازي هاي مورد علاقه باربدي آقا هست.