مهموني
چيستا خانم و خانواده محترمشون خونمون بودن خيلي بهش خوش گذشت. از صبح كه بيدار شده بود همش مي گفت كي مي يان؟ چرا نمييان؟ خلاصه كه خيلي بهش خوش گذشت. هدي خانم هم براش يه اسباب بازي خريده بود كه قلاب ماهي گيري بود و 4 تا هم ماهي داشت. آهنربايي بود باهاش ماهي مي گرفت. ماهم براي چيستا خانم يه بلوز خريده بوديم. بهش ياد دادم كه بزارش تو اتاق بعداً به چيستا خانم بده ولي تا چيستا خانم اومد فوري نه سلام نه عليك داد بهش. بعدشم كه عمو رشيد اومد گفت: چيستا خانم برو به بابايي بگو خسته نباشي. بعد باربدي آقا بلند گفت: بلوزتم بهش نشون بده. اصلاً آبرو بره پسرم. روز خوبي بود. راستي اولين بار بود كه باربدي آقا گوشت كبابي خورد. خدا رو شكر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی