دايناسور
از صبح خونه بوديم حموم بازي و مرتب كردنه بقيه كارهاي اتاق باربدي آقا. شب هم رفتيم فراز تا بالاخره براي چيستا خانم كه چهار فروردين تولدش بود كادو بخريم. فروشگاه روي سر آقا باربد بود. هر چي مي ديد اينقدر با داد و بيداد ذوق مي كرد كه من كه اونور فروشگاه بودم كر شدم. آخرش هم يه دايناسور از اينايي كه از پلاستيك سخته خيلي هم سنگينه برداشت كه الا و لله اينو مي خوام و ما تسليم. البته خيلي چيزهاي ديگه هم مي خواست كه بهش گفت فقط يه دونه مي شه برداري.كه اونم دايناسور رو انتخاب كرد. بعدشم كه شروع كرد به سوال پيچ كرنه ما. اين چيه؟ براي كيه؟ چرا خريدي؟ بايد الان بريم تولد؟ ... حالا هي بهش گفتيم ننت خوب ددت خوب، نه چيستا خانم خونه نيست. باور نمي كرد آخر هم با گريه رفتيم خونه. و تا دو ساعتي با اون دايناسوره با بابايي بازي مي كرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی