پول خرد

امروز تهديدش كردم كه اگه با پرستارش بازي نكنه پارك بي پارك و ... . رفتم خونه ديدم كلي با هم بازي كردند و بازيشون ادامه هم داره. خدا رو شكر ظهر هم هر كاري كردم نخوابيد،  ساعت يك ربع به پنج

امروز تهديدش كردم كه اگه با پرستارش بازي نكنه پارك بي پارك و ... . رفتم خونه ديدم كلي با هم بازي كردند و بازيشون ادامه هم داره. خدا رو شكر ظهر هم هر كاري كردم نخوابيد،  ساعت يك ربع به پنج خوابيد منم پنج بيدارش كردم. چون وقت دكتر چشمش بود. حاضر شديم تا با تاكسي بريم. داشتم پول مي ذاشتم كيفم كه پول خواست. گفتم باربد بزار تاكسي خردش كنه بهت ميدم. تاكسي اول پانصد تومان دادم دويست و پنجاه بهم برگردون. توي تاكسي دوم اومدم اونو بدم به راننده كه باربد گفت: مامان آقاي راننده خردش كرد؟ گفتم آره. گفتم با چي؟ با قيچي؟   كه بهش كلي توضيح دادم. يه آقايي هم بغل دستم نشسته بود و فقط به حرفهاي باربد گوش مي داد و مي خنديد. بالابر شيشه رو برداشته بودن. گفت مامان اين چيه؟ گفتم براي بالا بردن شيشه است. گفت: پس كو؟ گفتم خراب شده. گفت:كي خرابشه كرده؟ اين آقاهه؟ (راننده رو نشون مي داد). گفتم نه مامان. آقاي بغل دستيمونشون داد و گفت پس اين آقاهه؟ گفتم: نه مامان جان. گفت: مامان كجا داريم مي ريم؟ فروشگاه آبنبات فروشي؟ گفتم باشه تو راه ميريم. بعد یه دقیقه يه تابلو تو خيابون نشونم داد و گفت: اونجا نوشته مامانا ني ني ها رو ببرن فروشگاه آبنبات فروشي. دو ثانيه بعد. اونجا نوشته مامانا ني ني ها رو ببرن فروشگاه اسباب بازي فروشي.

 و همين جور سوال و جواب، اگه يه چيزي رو هم مي پرسيد بلد نبودم داد مي زد و مي گفت نه تو مي دوني. بگو ديگه.

توي تاكسي سوم، از زيرگذر طرشت رد شديم. گفت: اينجا كجاست؟ گفتم تونله. گفت: تونله ماشين هاي بزرگ. گفتم: نه ماشین های کوچک. گفت: سقف ماشينهاي بزرگ گير مي كنه به بالاي تونل. گفتم: بله. خلاصه كه مطب دكتر هم كه بماند چه كارهايي كرد. يه بچه از خودش بزرگتر و با سه برابر جثه خودش ديد و گفت: مامان چقدر اين نيني توپوله. اين نيني به به زياد خورده توپولي شده (با صداي بلند) حالا خاله و مامان بچه هم داشتن نگاش مي كردن.

خدا رو شكر دكتر گفت چشماش هيچ مشكلي نداره. خدا رو شكر.

بابايي اومد دنبالمون. بهش گفت من با باربد بيرون مي رم فكم درد مي كنه اينقدر كه بايد همه چيزو بهش توضيح بدم.