باربدباربد16 سالگیت مبارک

باربدي آقا

آقاي مجري

1390/1/28 13:38
نویسنده : لعيا خاني
206 بازدید
اشتراک گذاری

امروز يه ماموريت كاري داشتم رفتم بيرون از شركت. تو راه ديدم موبايلم رو جا گذاشتم. از يه تلفن عمومي به خونه زنگ زدم گوشي رو گرفت گريه در حد زياد كه بيا خونه. من گريه باربدي گريه. دو ساعت ديگه زنگ زدماين دفعه با نق مي گفت: مامان تا دو شمردم نيومدي. گفتم مامان تا دو نه ولي تا يك ساعته ديگه مي يام. و كلي غصه خوردم و به خودم بد و بيراه گفتم. ولي رفتم خونه خوب بود و داشت بازي‌ مي كرد. بعد از ظهر داشت چوب شور مي خورد.گفت: مامان خاله مريم مي گفت آقاي مجري. (آخه خاله ميريم از حرفهاي شخصيت فاميل دور توي كلاه قرمزي خيلي خوشش مي ياد.) گفتم آره مامان مي گفت: نخورديم نون گندم ديدم دست مردم آقاي مجري. و باربدي آقا هر هر مي خنديد و هي مي گفت بازم بگو. بعد يادش دادم خودش گفت. زنگ زديم هنر نماييشو خاله مريمش هم بشنوه كه اون هم كلي ذوق كرد. بعد چوب شورش رو داد به من و گفت: مامان بيا نون گندم بخور.

بعضي اوقات بد اخلاقي مي كنه وقتي مي خوام ببرمش دستشويي. يه جوري بايد حواسشو پرت كنم. همين اتفاق افتاد و در همون لحظه ديالوگ اون قسمت مختار بود كه گفت بگوييد دُل دُل را بياورند. گفتم باربد اسم اسب مختار دُل دُلِ. باربد هر هر كلي خوشحال شد. (در حال خنده و اين حرفها دستشويي هم كرد) حالا مگه ول كنه ماجراست. مامان اسب خانوما تو مختار چيه؟ گفتم نمي دونم. گفت: نه تو مي دوني. مامان، خانم مختار كو؟ چرا اسب نداره؟ خانوم مختار اسب داره؟ اسبش كو؟ و ...

شب هم بابايي ساعت حدود نه و نيم اومد كلي بازي كردند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ماهان
29 فروردین 90 5:18
قربون این شیرین زبون


ممنون عزيزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد