باربدباربد16 سالگیت مبارک

باربدي آقا

شمردن پول

1390/1/31 14:17
نویسنده : لعيا خاني
180 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح بابايي گفت شب دير مي ياد خونه بخاطر همين رفتيم خونه مامان بزرگ. قبلش رفتيم بانك. توي بانك گير داده بود مامان پول بده بشمرم. (يه دستگاه پول شمار بود) بهش يه دسته پول دادم که سر جاش نذاشته بود و يهو اومد گفت: مامان ترسيدم. بعد ادامه مسير روُ  همش مي گفت خاله با ما نياد. آخه مسيرمون با پرستارش يكم يكيه. بعد رفتيم خريد آخرش هم با دايي كريم رفت پارك. تو خونه هم همش تكرار مي كرد بابا مي ياد دنبالمون ميريم خونمون؟ (انگار تو ذهنش مونده چند روزي كه بابايي نبود.) و هی تکرار می کرد. منم می گفتم : آره. شام هم خورد و بابايي ساعت يازده اومد دنبالمون رفتيم خونه. تو راه خوابید و تا رو تختش لباساشو عوض کردم بیدار شد و می گفت: مامان نرو سرکار. و کلی غصه خوردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد