رستوران گردون
كله سحرمون شد ساعت 6 . تا اومدن لباساشو بپوشونم از خواب بيدار شد و سرحال شروع كرد به كمك به بابايي. تو راه هم نخوابید تا ساعت حدود 11 بود كه خوابش برد. رفتيم هتل هم خوابيديم بعد از ظهر ساعت چهار و نيم بود كه رفتيم مثلاً نهار بخوريم. هيچ جاي درست و حسابي باز نبود متوسل شديم به كيك و ابميوه. بعدش هم رفتيم ميدان امام و عالي قاپو و ... كلي باربدي آقا بدو بدو كرد. تا گنبد مسجد امام رو ديد فوري گفت: مامان اينجا مشهده. شب هم رفتيم رستوران گردون شام بخوريم. بابايي بهش توضيح داد كه اينجا مي چرخه و بردتش دور تا دور رستوران و بهش نشون داد كه چجوري مي چرخه. باربدي آقا هم كلي خجالتمون داد چون داد مي كشيد و مي گفت: مي چرخه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی