باربدباربد، تا این لحظه: 16 سال و 11 روز سن داره

باربدي آقا

ببعی

1390/3/5 23:59
نویسنده : لعيا خاني
181 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت هشت و نيم از خواب بيدار شدم. ماچش كردم. چشماشو باز كرد. بهش گفتم: مامان ديدي بهت گفتم خونه مي‌مونم، موندم. با كلي ذوق بغلم كرد و گفت: مي خوام پيشت باشم. با زور صبحونه خورد و ساعت يك ربع به ده خوابش برد. تلفن رو كشيدم و موبايلم رو هم سايلنت كردم و شروع كردم به انجام كارهاي عقب افتادم . ساعت حدود يك بود كه رفتم سراغ موبايلم ديدم نوزده تا Miss call و دو تا Massage داشتم. كه يكيش پيمان بود. زنگ زدم بهش قاطي بود و گفت به مامانت زنگ بزد. خلاصه كه به مامان زنگ زدم خاله نرگش گفت: خيلي نگرانت شديم رحمان راه افتاد بياد خونتون. كه با رحمان صحبت كردم كه نياد. به صداي ما باربدي آقا بيدار شد. رفتيم حموم و با سختي نهار خورد و بابايي كه قول داده بود ساعت 3 برسه خونه ساعت چهار و بيست دقيقه اومد نهار خورد و رفتيم گوسفند بخريم. چقدر به باربدي آقا خوش گذشت. اينقدر بابايي گفت كه ببعي گناه داره. باربدي هم تكرار مي كرد. هي مي گفت: طفلكي ببعي. رفتيم خونه مامان بزرگ كه اونجا هم مثل هميشه خيلي بهش خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد