بمس الله
رفتم خونه پرستارش به باربدي آقا گفت: باربد نام خدا؟ باربدي آقا گفت : بِمْسِ الله (بسم الله). يه شعر بود كه من فقط اين تيكه شو ياد گرفتم. واي چقدر با مزه مي گفت. از ذوقم فوري زنگ زدم به بابايي بعدشم خاله مريم. خلاصه كه تا شب بچه ام صد بار اينو گفت. باز هم قرار بود كه بعد از خواب بعدازظهرمون بريم پارك. ولي وقتي از خواب بيدار شد . گفت: پارك نمي رم. بريم آب بازي. خواستيم بريم آب بازي گفت نه آب بازي نمي خوام. با هم بازي كرديم و بالاخره رضايت به آب بازي داد. امروز يه جور رولت گوشت از نيني سايت ياد گرفته بودم براش درست كردم كه خدا رو شكر و ماشاءالله خوب خورد. كلي هم با بابايي بازي كرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی