باربدباربد، تا این لحظه: 16 سال و 11 روز سن داره

باربدي آقا

رَحْمْ اِلَهْ

1390/3/12 23:59
نویسنده : لعيا خاني
338 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر بابا بزرگ (باباي بابايي) زنگ زد تعطيلات دعوتمون كرد خونشون. باربدي آقا هم باهاشون صحبت كرد و شروع كرد به غر زدن كه الا و لله بريم خونه بابابزرگ دوستم (به باباي بابايي مي گه) چون بابايي گفت: بابابزرگ مي خواد برات روبات كنترلي بخره. حالا هي مي گفت: بريم روبات كنترلي رو از بابابزرگ دوستم بگيريم بعدش بريم خونه مامان بزرگ. بهش گفتم: فقط مي خواهي بريم روباتتو بگيري بعد بري. در نهايت نامردي گفت: آره. تعجبخلاصه كه رفتيم براي بابايي كت و شلوار بخريم. تو فروشگاه يه آن تصميم گرفتيم براي باباي من روز پدر كت و شلوار بگيريم. (ما از اين تصميم هاي آني زياد مي گيريم) خريديم و باز يه آن تصميم گرفتيم براي بابابزگ دوستم هم ساعت بخريم. باربدي آقا اينو شنيد. كُشت مارو. هر ثانيه ميگفت: بريم براي بابابزگ دوستم ساعت بخريم. کلافهخلاصه كه رسيديم خونه مامان بزرگ. بغلم گرفتمش و گفتم: هر كي گفت كيه بگو منم. خاله نرگس گفت: كيه؟ باربدي آقا گفت: نه بگو كيمدي؟ (تو موبايل بابايي دو نفر كه عروسك دستشون كردن با هم به زبان آذري اينجوري حرف مي زنن كه باربدي آقا ديده و شنيده.) خاله هم تكرار كرد. بعد گفت: آرنولدي. خاله: نمه دِييسَن. باربدي آقا: دِييرَم كه مي خوام همتونو بِكُشَم. خاله: رَحْمْ اِلَهْ رَحْمْ اِلَهْ. باربدي آقا: رَحْمْ اِلَهْ يوخْدي. بعد با دستش مثلاً تفنگ درست كرد و صداي شليك درآورد. پسرم حسابي به زبان مادرش علاقه داره.نیشخندخيلي خنديدم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد