رَحْمْ اِلَهْ
بعد از ظهر بابا بزرگ (باباي بابايي) زنگ زد تعطيلات دعوتمون كرد خونشون. باربدي آقا هم باهاشون صحبت كرد و شروع كرد به غر زدن كه الا و لله بريم خونه بابابزرگ دوستم (به باباي بابايي مي گه) چون بابايي گفت: بابابزرگ مي خواد برات روبات كنترلي بخره. حالا هي مي گفت: بريم روبات كنترلي رو از بابابزرگ دوستم بگيريم بعدش بريم خونه مامان بزرگ. بهش گفتم: فقط مي خواهي بريم روباتتو بگيري بعد بري. در نهايت نامردي گفت: آره. خلاصه كه رفتيم براي بابايي كت و شلوار بخريم. تو فروشگاه يه آن تصميم گرفتيم براي باباي من روز پدر كت و شلوار بگيريم. (ما از اين تصميم هاي آني زياد مي گيريم) خريديم و باز يه آن تصميم گرفتيم براي بابابزگ دوستم هم ساعت بخريم. باربدي آقا اينو شنيد. كُشت مارو. هر ثانيه ميگفت: بريم براي بابابزگ دوستم ساعت بخريم. خلاصه كه رسيديم خونه مامان بزرگ. بغلم گرفتمش و گفتم: هر كي گفت كيه بگو منم. خاله نرگس گفت: كيه؟ باربدي آقا گفت: نه بگو كيمدي؟ (تو موبايل بابايي دو نفر كه عروسك دستشون كردن با هم به زبان آذري اينجوري حرف مي زنن كه باربدي آقا ديده و شنيده.) خاله هم تكرار كرد. بعد گفت: آرنولدي. خاله: نمه دِييسَن. باربدي آقا: دِييرَم كه مي خوام همتونو بِكُشَم. خاله: رَحْمْ اِلَهْ رَحْمْ اِلَهْ. باربدي آقا: رَحْمْ اِلَهْ يوخْدي. بعد با دستش مثلاً تفنگ درست كرد و صداي شليك درآورد. پسرم حسابي به زبان مادرش علاقه داره.خيلي خنديدم.