باربدباربد، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

باربدي آقا

شام پلو

ظهر بود كه زنگ زدم خونه بهش گفت: براي خاله كوثر چي مي‌ياري؟ داد كشيد و به خاله گفت: خاله كوثر جوراب داري؟ بعد يهو گفت: مامان لعيا فكر كنم شلوار بيرون نداره. براش شلوار بيرون بخريم. كه صداي قهقهه خاله رو شنيدم. از قرار معلوم، صبح خاله كوثر داشته شلوارش رو مي دوخته. كه به باربدي آقا توضيح داده كه شلوار بيرونم پاره شده و دارم ميدوزمش. چقدر پسرم مهربونه خداي من. از همين طريق اعلام مي كنم هركسي كه اين مطلب رو مي خونه اگه لباسي، شلواري، جوابي و ... خلاصه هر وسيله ايش پاره شده بگه تا باربدي آقا براش بخره تا رسيديم خونه بهش گفتم نهار چي خوردي؟ گفت شام پلو (ماش پلو). تا حالا اينو نگفته بود كلي خنديديم. شروع كرديم با بابايي چلوندنش. ب...
13 دی 1390

گلي به جمالت

شنبه ١٣٩٠/١٠/١٠ از صبح احساس سرما خوردگي مي كردم رفتيم خونه قرص خوردم و دراز كشيدم. بابايي با باربدي آقا رفتند خريد. خوابم برد و متوجه نشدم كه كي اومدن. ساعت تقريباً 7 شب با صداي باربدي آقا كه تو اتاقش با بابايي داشت بازي مي كرد بلند شدم. داد مي كشيد و مي گفت : بابا گلي به جمالت. منو مي گي از جا پريدم. رفتم دست و رومو شستم و صداش كردم كه باربدي آقا اين حرف خوبي نيست فوري رفت از بابايي پرسيد: بابايي حرف خوبي نيست؟ كه بابايي گفت: حرف خوبيه و اينو به من منتقل كرد. اين هم يه مدل تربيت كردنه ديگه. حالا چرا اين موضوع رو دير نوشتم: مي خواستم فرداي اون روز بنويسم ولي داشتيم مي رفتيم اداره هر چي فكر كرديم نه من نه بابايي يادمون نيافتاد ك...
13 دی 1390

چاقي باربد

با بابايي رفتيم دنبالش و رفتيم خونه مامان بزرگ. شروع كرد به شلوغ كاري و ... . شب داشتيم سريال مي ديدم كه چرخونك (يك نوع وسيله جهت لاغري است.) رو آورد گذاشت وسط و رفت روش وايساد. گفتم : بــــــــــــــــــــــــاربد. با تعجب و چشمهاي گرد شده گفت: مامان لعيا آخه خيلي چاق شدم. شكمش رو نشون داد و گفت: ببين شيمكم اومده جلو. قيافه من ديدن داشت. داشتيم مي يومديم خونمون. دايي كريم بهش گفت: باربدي آقا براي من سوغاتي چي مي‌ياري؟ يه نگاه بهش كرد و رفت جلو و دستش رو كرد تو سوراخ زانوي شلوار دايي و گفت: برات شلوار مي يارم ببين پاره است. (دايي از اين شلوار هاي پاره تنش بود.)دايي گفت: پاره نيست مدلشه. بعد به من گفت: مامان لعيا ببين شلوارش پاره ش...
12 دی 1390

شعر خواني

در ادامه آهنگ زدنه پسرم، ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود كه بهش زنگ زدم مثل اين چند روز اخير شروع كرد به زدم آهنگ پت و مت بعد گفت: مامان لعيا يه شعر يادگرفتم. شروع كرد به خوندن با ريتم آهنگ پت و مت «باربد باربد     باري باري باري باربد و ...» بعد گفت: گوشي رو بده به هدي خانم براش آهنگ بخونم و براي هدي خانم هم همين برنامه را اجرا كرد. كلي قربون صدقش رفتم. شب هم كلي شلوغ بازي و شيطنت و كلي ذوق كرد كه بابايي چمدون ها رو آوده بيرون كلي تشكر از بابايي و اصرار كه امشب بريم هي توضيح از ما و ... . ...
11 دی 1390

بارون

بعد از صبحونه يهو بهم گفت: مامان لعيا وقتي توي ليوان آب بريزي بزاري جلوي خورشيد خانوم آب بخار مي شه و مي ره آسمون ابر مي شه و بعد بارون مي ياد. تو مي دوني؟ گفتم: آفرين مامان آره اينجوري بارون مي ياد. (تو دلم گفتم خدايي من تو سن تو بودم اينو نميدونستم. ) ...
9 دی 1390

پت و پت

از امروز شروع كرده آهنگ پت و مت رو مي زنه البته با دهن و با آهنگ پت و مت حرف مي زنه و ساعت حدود سه بعد از ظهر بود كه مهمونمون رفت و ما بعد از ظهر رفتيم خونه مامان بزرگ و همه حرفاشو باز هم با صداي پت و مت مي گفت كه همه كلي ذوق كردن. پسرم اين روزها شديداً عاشق نقاشي كشيدن شده البته بيشتر ترجيح مي ده كه رنگ آميزي كنه. يكي از غصه هام بود كه پسرم به نقاشي علاقه اي نداره خدا رو شكر. ...
9 دی 1390

مهمون

امروز صبح مهمونمون اومدن. ایشون که یه خانمن از اهواز اومدن و دوست خاله نرگس هستند. چند روزه با باربدی آقا صحبت می کنم که باید خونه رو مرتب نگه داری اون هم خدا رو شکر رعایت می کنه. صبه دندونی که دو سال پیش پر کرده بود شکست و مجبور شدم برم دکتر. بابایی رفت پیش باربدی آقا. ساعت تقریباً هفت بود که رسیدم خونه. حالا باربدی آقا نه تحویلی نه سلامی نه علیکی نشسته بود پیش خاله مائده و پازل درست می کرد. انگار نه انگار که من اومدم. به زور بغلش کردم و بوسیدمش. حالا خدایی خیلی آقا بود نه اینکه خیلی آروم نشسته باشه ها نسبت به همیشه آروم بود. ساعت یازده و نیم هم داشت کتابچه نقاشی شو رنگ می کرد گفتم بیا بریم لالا کنیم. در حالیکه مائده رو نشون می داد گ...
5 دی 1390

قربونی

تا رسیدیم شروع کرد جیغ کشیدن و گفت: من میمون هستم من نینیه شما نیستم میمون شما هستم. و همه جوابهای سوالامو با جیغ جواب می داد. بعدش هم سه تایی رفتیم هایپر تو راه خوابش برد و رسیدیم بیدارش کردیم. با ذوق گف: مامان لعیا من خوابیدم تا بیدار شدم دیدم هایپرم کلی ذوق کرد. کارمون زود تموم شد و اومدیم خونه. داشت کفشاشو در می آورد می خواستم زود درآره. بهش گفتم: آقای باربدی به دفتر. اون هم گفت: آقای قربونی به دفتر. گفتم: مامان آقای قربونی یه؟ با صدای کشدار گفت: مامان لعیا اون وقتی که تو به من می گی جیگرتو. منم می گم قربونت برم. همونه دیگه.  کلی ذوق کردم. و جیغ و داد و خوشحالی کردیم. ...
4 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد