تهران
دوشنبه 19/10/1390 صبح بابايي زنگ زد تهران كه بليطش رو چك كنه ولي نبود كه نبود. از همون جا از طريق يكي از همكاراي سابقش بليط يكطرفه خريديم. بعد از ظهر هم رفت بليطش رو گرفت و ساعت هشت بود كه فرودگاه بوديم كلي گشتيم. يه درخت كريمس گذاشته بودن و با چند تا آدم كه متحرك بود حالا مگه باربدي آقا اونا ول مي كرد همش مي رفت پيش اونها كلي هم بابايي ازش عكس انداخت. خلاصه كه رفتيم و با كلي ذوق باربدي آقا كه بهم گفت من اگه كاراي خوبي بكنم تو بازم منو مي ياري اينجا و قرار شد كه حتماً بياريمش. انشاءالله ساعت حدود چهار صبح بود كه از فرودگاه زديم بيرون. گفتم باربدي آقا بخواب. گفت خوابم نمي ياد ولي تا چشماشو بست خوابيد قربونش برم. خدا رو شكر سه شنبه و چهرشنبه...
نویسنده :
لعيا خاني
13:15