خل شدن من
صبح بيدار شديم و بعد از صبحونه من رفتم آشپزخونه و بابايي با باربدي آقا شروع كردن به انواع و اقسام بازيها. بعد شروع كردن به پازل بازي. ا.ون پازلي كه خاله هدي براي باربدي آقا عيدي خريده. خلاصه كه بابايي خيلي تعجب كرد چون پسرم كلي رو درست كرد. انصافاً خيلي سخته. بعد از ظهر هم رفتيم فرهنگسراي شفق برنامه كعبه كريمان كه خيلي خوب بود در مورد برآورده كردن آرزوهاي بچه هايي بود كه امكانات كمي دارند. كمي هم باربدي آقا بازي كرد كه چون هوا خيلي بد بود زود سوار ماشين شديم. شب هم رفتيم شام خرديدم و رفتيم خونه. تو راه خونه هم بابايي يه چيزي بهم گفت كه خيلي گريه كرد. رسماً ديوانه شدم. بابايي از باربد پرسيد كه: ما اگه يه هفته بريم مسافرت تو مي موني خونه ما...
نویسنده :
لعيا خاني
23:59