باربدباربد، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

باربدي آقا

مهموني

بابايي امروز موند خونه. چون شب باباي بابايي و خانوادش و عمه پريسا اومدن خونه ما. آخه شنبه تولد بابايي و كورش (پسر عمه باربدي آقا) هستش. صبح كه بعد از صبحونه با باربدي آقا رفتند بانك بعدشم البته باكاميونش رفتند پارك. بهش خوش گذشته بود. ساعت هشت شب هم با هم رفتند كيك بخرن. كه يه ژله به شكل قلب خريده بودند كه كه كاشف به عمل اومد باربدي آقا خواسته. شب هم با بابابزرگ دوستم (باربد به باباي بابايي مي گه) كلي بازي كردند. ...
25 فروردين 1390

كاميون خاك برداري

ظهر توي راه خونه بودم كه موبايلم زنگ خورد. تا اومدم جواب بدم قطع شد. خونه مامان بزرگ بود چند بار اين كار تكرار شد. نگران شدم و زنگ زدم. حالا چي شده بود. دايي كريم براي باربدي آقا از اين ماشين هاي خاك برداري گرفته و آقا خاك مي خواسته. خاله مريم زنگ زده بوده كه من تو راه براش خاك بخرم كه از قرار پيدا كردن. بماند كه دايي كريم توي راه خريد بهش ياد داده كه بگو دوچرخه. سبيل بابات مي چرخه.  باربدي آقا هم به همه گفته. رفتم خونه ديدم حياط خونه مامان بزرگ پر خاك و باربدي رو هم ده دقيقه است بردنش تو اتاق. تا منو ديد بازم خاك بازي شروع شد و منم حتماً بايد مي نشستم پيشش و  تقريباً يك ساعتي با هم با هم بازي كرديم بعدش هم رفتيم پارك ...
24 فروردين 1390

رانندگي

بابايي امروز رفت ماموريت و ما خونه مامان بزرگيم. رفتم خونه ديدم فرش و خوشحاله. هر كاري هم كردم باربدي آقا نخوابيد. بابايي امروز رفت ماموريت و ما خونه مامان بزرگيم. رفتم خونه ديدم فرش و خوشحاله. هر كاري هم كردم باربدي آقا نخوابيد. توي حياط خونه مامان بزرگ با دايي شروع كرديم به باقلا پاك كردن. هي پاك مي كرد تا يه كوچولو مي ديد مي گفت: مامان اين نينيه كثيف شده. بعدشم حاضر شديم بريم پارك. كلي كار داشتم و گفتم با دايي برو ولي نرفت. و هي مي گفت: تنهايي بريم دوتايي. (يعني من و خودش) توي پارك هم كه بازي و بازي و .. . يه چرخ و فلك بود از اين آهني هاش. وسطش هم يه دايره بود كه بايد اونو مي چرخوندي يا كلش مي چرخيد. تا ديدش گفت: مامان اين مثل فرم...
23 فروردين 1390

پول خرد

امروز تهديدش كردم كه اگه با پرستارش بازي نكنه پارك بي پارك و ... . رفتم خونه ديدم كلي با هم بازي كردند و بازيشون ادامه هم داره. خدا رو شكر ظهر هم هر كاري كردم نخوابيد،   ساعت يك ربع به پنج امروز تهديدش كردم كه اگه با پرستارش بازي نكنه پارك بي پارك و ... . رفتم خونه ديدم كلي با هم بازي كردند و بازيشون ادامه هم داره. خدا رو شكر ظهر هم هر كاري كردم نخوابيد،   ساعت يك ربع به پنج خوابيد منم پنج بيدارش كردم. چون وقت دكتر چشمش بود. حاضر شديم تا با تاكسي بريم. داشتم پول مي ذاشتم كيفم كه پول خواست. گفتم باربد بزار تاكسي خردش كنه بهت ميدم. تاكسي اول پانصد تومان دادم دويست و پنجاه بهم برگردون. توي تاكسي دوم اومدم اونو بدم به راننده ...
22 فروردين 1390

هايِپِره

باز بداخلاقي ... . ظهر كه رفتم خونه خواب بود از ساعت دو خوابيده بود. راحت دراز كشيدم پيشش كه مثلاً بخوابم. چشماشو باز كر و منو ديد و گفت: مامان لعيا (با خنده) طبق عادتش دستشو گذاشت روي لپم و چشماشو بست ولي نخوابيد اينقدر بهش گفتم بخوا ولي نخوابيد بيدار شديم و با هم رفتيم پارك. با يه پسر بچه دوست شده بود و گير داده بود كه دستشو بگيره. بچه هي داد مي كشيد و مي گفت: ديبا. مامانش گفت افتاده دهنش و نمي دونم منظورش چيه. باربد مسخرش مي كرد و مي گفت: مامان، نيني به پارك  مي گه ديبا. بعدشم رفتيم هايپر. راننده تاكسي يه آدرسي داد كه كلي منتظر تاكسي شديم كه باربد داد مي كشيد ماشينا بياييد. نزديكاي هايپر يهو داد كشيد و گفت : مامان من مي د...
22 فروردين 1390

اتوبوس سواري

باز بداخلاقي ... . با پرستارش هماهنگ كردم كه از فرداد تهديدش كنه كه اگه بازي نكني مي رم. شايد كارساز باشه. ظهر هم كه رفتم خونه بيدار بود. هر چي گفتم بزار من 5 دقيقه بخوابم نذاشت. حاضر شديم با اتوبوس بريم پل چوبي مي خواستم وسايل چوبي بخرم. سوار بي آر تي شديم. اينقدر كه مي گه اتوبوس. گفتم ذوق مي كنه حتماً. انقلاب بوديم كه گفت مامان پياده بشيم من دارم اينجوري (اداي بالا آوردن رو درآورد) مي كنم. گفتم خب مامان زود مي رسيم. كه يهو بالا آورد. در حد فاجعه. مانتو و شلوار و كفش من و   لباس و شلوار و كتوني خودش. رنگش هم شد گچ. خانومه كه كنارم نشسته بود فوري كيسه كوچيك داد گرفتم جلوي دهنش. از كيف خودش بهم دستمال مرطوب داد كه ازش خواستم از كيفه خ...
22 فروردين 1390

دايناسور

از صبح خونه بوديم حموم بازي و مرتب كردنه بقيه كارهاي اتاق باربدي آقا. شب   هم رفتيم فراز تا بالاخره براي چيستا خانم كه چهار فروردين تولدش بود كادو بخريم. فروشگاه روي سر آقا باربد بود. هر چي مي ديد اينقدر با داد و بيداد ذوق مي كرد كه من كه اونور فروشگاه بودم كر شدم. آخرش هم يه دايناسور از اينايي كه از پلاستيك سخته خيلي هم سنگينه برداشت كه الا و لله اينو مي خوام و ما تسليم. البته خيلي چيزهاي ديگه هم مي خواست كه بهش گفت فقط يه دونه مي شه برداري.كه اونم دايناسور رو انتخاب كرد.   بعدشم كه شروع كرد به سوال پيچ كرنه ما. اين چيه؟ براي كيه؟ چرا خريدي؟ بايد الان بريم تولد؟ ... حالا هي بهش گفتيم ننت خوب ددت خوب، نه چيستا خانم خونه نيست. ب...
19 فروردين 1390

پياده روي

چون قراره بابايي دير بياد صبح بعد از صبحونه حاضر شديم كه بريم خونه   مامان بزرگ. باربدي آقا هم گفت: مامان لعيا، پيماني نيست، آژانس نياد، آخ جون پياده بريم. با تاكسي رفتيم خوش گذشت . تا رسيديم هم رفتيم پارك. كلي بدو بدو كرد. بعد از ظهر هم با خاله نرگس رفتم منوچهري حدود دو ساعت طول كشيد. اومدم خونه مامان بزرگ بيچاره ام كرد. يعني چي كه تو بچه رو ول كردي رفتي. هفته اي يك روز تو رو مي بينه و ... همش داشت گريه مي كرد و ... . بابايي هم زود اومد يعني حدود ساعت نه. يه كاري خونه داشت رفت انجام داد و اومد. ...
18 فروردين 1390

هوا بارونيه

بازهم بد اخلاقي با پرستار ... . بعد از ظهر خونه بوديم چون بارون مي يومد.خودش هم رفت و بیرون رو نگاه کرد و گفت مامان نمیشه بریم پارک. هوا بارونیه. مجبور شدیم بمونیم خونه. بخاطر همین اتاق باربدي رو شروع كردم به مرتب كردن يه سه ساعتي هم بازي مي كرديم هم تميز كاري ولي تموم نشد. بابايي باز هم دير اومد. و اعلام كرد كه فردا شب خيلي خيلي دير مي يام. منم كلي دعوا كه ما فقط توي هفته پنج شنبه رو داريم و ... بابايي هم كلي توجيه ...
17 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد